داشتم با ناهار
یک دو پیمانه از آن تلخ، از آن مرگابه
زهر مارم می کردم
مزه ام لب گزهای تلخ و گس با همگان تنهایی
پسرک
- پسرم -
در سکنج دو ردیف قفسکهای کتاب
رفته بود آن بالا
دست ها از دو طرف وا کرده
تکیه داده به دو آرنج، گشوده کف دست
پای آویخته و سر سوی بالا کرده
مثل یک مرد که بر دار صلیب
یا گر باید هموار بگویم، شاید
مثل یک چوب نه هموار صلیب
خواهرش گفت:
`بیا پایین، زردشت!`
مادرش گفت:`بیا پایین مادر!
وقت خواب است، بیا، من خوابم می آید`
`من نمی آیم پایین، من اینجا می خوابم`
- گفت زردشت صلیب -
`من همین بالا می خوابم`
من به او گفتم یا می گفتم می باید:
`تو بیا پایین، فرزند!
پدرت آن بالا می خوابد`
یا شاید:
`پدرت آن بالا خوابیده ست!`